سارا با ترس و لرز پرسید: «شما سهراب سپهری هستین؟»
جوان چند لحظهای از تعجب دهانش باز ماند و گفت: «بله، من رو از کجا میشناسی؟»
سارا با هیجان پاسخ داد: «همه شما رو میشناسن! یعنی بعداً میشناسن. بعداً شما به یکی از معروفترین شاعرهای ایران تبدیل میشی. دیگه چیز بیشتری نمیتونم بگم. جز اینکه...»
سارا یاد جشن تولد یازدهسالگیاش افتاد و ادامه داد: «البته اگه میشه بعد از اینکه از دانشگاه فارغالتحصیل شدین یه ذره بیشتر به قیافهتون برسین! موها و ریشاتون رو مرتب کنین خیلی بهتره! اصلاً مثل همین الان ریشاتون رو بزنین! اونوقت سیصد سال بعد که من خواستم عکس شما رو بزنم دیوار اتاقم بقیه مسخرهم نمیکنن!»
سارا میدانست که از شدت هیجان یکی از احمقانهترین جملاتش را به یکی از بزرگترین انسانهای تاریخ گفته است.
تیراد پنج سال بیشتر نداشت که پدرش او را به کشتی ناجی سپرد. هر وقت توی آب می افتاد، نفسش بند می آمد، سیاه و کبود می شد و مجبور بودند او را بیرون بکشند. حتی نمی توانست بیش از حد حرکت کند، بدود و بپرد و از چیزی بالا برود. زور کمی داشت و نفس کمتر.
پدرش هیچ گاه تیراد را به حال خودش رها نکرده بود و تمام مدتی که روی دریا مشغول ماهیگیری بود، به پسر کوچکش فکر می کرد و از جدایی او دلش فشرده می شد. پدر تیراد تصور نمی کرد خیلی زود از فرزندش جدا شود...
اسطوره را ارج نهید. نابغه را گرامی بدارید. قهرمان را بستایید. اما هرگز یاغی را دست¬کم نگیرید.
مجموعه داستان کوتاه علمی تخیلی
«غسل آتش» پنجمين کتاب از مجموعه کتابهاي ويچر، نوشتهي آندره ساپکوفسکي، نويسندهي لهستاني است. اين کتاب در ادامهي کتاب «دوران حقارت» که پيشتر توسط همين نشر منتشر شده، داستان گرالت ريويآيي، ويچري که به دنبال سرنوشت خود يعني سيري است را روايت ميکند.
داستان کتاب پنجم (غسل آتش) دقيقاً از پايان کتاب چهارم (دوران حقارت) ادامه پيدا ميکند و وقايعي که بعد از ناپديد شدن سيري در جزيرهي تانِد رخ دادهاند را روايت ميکند. اين بار گرالت در مسيرش براي رسيدن به سيري، بايد چالشهاي بزرگي را پشت سر بگذارد. البته او در اين مسير تنها نيست و همراهان بسياري پيدا ميکند.