امید پشت به معبد ایستاد و رو کرد به ستاره: به زندگی هزار ساله اعتقاد داری؟ «ستاره» نوک دستهایش را جلوی بینی و دهانش گرفت تا با بازدمش آنها را گرم کند: نمیدونم راستش هم آره هم نه. اگر بخواهم قبول کنم، خیلی سوال برام پیش میاد و اگه بخوام کاملا ردش کنم، اون وقت احساس میکنم این دنیا خیلی ناعادلانهست... تو چی؟ «امید» سوال ستاره را با سوال دیگری جواب داد: چرا فکر میکنی باید عدالتی وجود داشته باشه؟ ستاره شانههایش را بالا انداخت: اگر به عدالت اعتقاد نداشتم حقوق نمیخوندم. بیخودی که این رشته رو انتخاب نکردم! امید از لحن بالا به پایین ستاره دلخور شد. در این مدت بارها ستاره ناخواسته انتخابهایش را به رخ امید کشیده بود و حالا عدالت و انتخاب را کنارهم گذاشته بود و...
این کتاب اولین رمان فردریک بکمان، ستوننویس، وبلاگنویس و رماننویس سوئدی متولد سال 1981 است که در سال 2012 به زبان سوئدی نوشته شد و در سال 2013 به انگلیسی ترجمه شد. تابحال 500 هزار نسخه از این رمان در سوئد به فروش رفته و به 25 زبان ترجمه شده است.