«بقیه آدمها واسه من مهم نیستن.» مگ دستش را روی شانهی او گذاشت: «بذار اولین درس رو بهت بدم گائلن. اهمیت بده. قبیله یعنی همین. ما به همدیگه اهمیت میدیم. حتی اگه اختلاف نظر داشته باشیم. بذار اینطوری بهت بگم، اگه خونهی کازوالون آتیش بگیره و تا میخ دیوارش بسوزه، حتی اونهایی که ازش خوششون نمیآد دور هم جمع میشن و کمکش میکنن خونهش رو دوباره بسازه. اگه کازوالون بمیره و من نیازی داشته باشم، اونها بهش رسیدگی میکنن. اگه من و کازوالون هر دو بمیریم، یه خانوادهی دیگه از دونال کوچولو مراقبت میکنه، شاید کسی که از هیچکدوم ما دو تا خوشش نمیاومده اما بچهمون رو با عشق و محبت بزرگ میکنه.»
داستانهای انگلیسی قرن 20
ديويد گمل در مورد داستان آخرين محافظ ميگويد: «در ذهنم هيچ شکي نداشتم پس از اينکه شانو، زخمي و تنها به کوهستان راند چه اتفاقي برايش افتاد. او در حال مرگ بود. و اورشليم در انتظارش بود.
اما پس از اينکه رمان منتشر شد، خوانندگان به سرعت واکنش نشان دادند: داستان بعدي کي منتشر ميشود؟
به تمامي نامهها پاسخ دادم و جواب سادهاي که براي همهي آنها نوشتم چنين بود: «براي نامهتان متشکرم، و خوشحالم که از داستان جان شانو لذت برديد، اما او مرده است. ماجراجوييهاي ديگري در کار نيست.»
يکي از طرفدارانم در ليورپول، به محض دريافت اين پاسخ، نامهاي ديگر براي من نوشت: «نه اون نمرده! امکان نداره!»
از دريافت اين نامه بسيار شوکه شدم، انگار که او چيزي ميدانست که من از آن بيخبر بودم. نامه را به يکي از دوستانم نشان داد و پاسخ جالب او اين بود: «هي، ممکنه حق با اون باشه. تو که همه چيز رو نميدوني، ديويد. تو فقط نويسندهاي.»
از آن لحظه به بعد ذهنم دوباره مشغول شانو شد. امکان داشت که در آن کوهستان برايش معجزهاي رخ دهد؟
شبي در حال رانندگي به خانه بودم که آهنگ جديدي که از راديو پخش ميشد مرا مجذوب خود کرد.
يک قسمت از آهنگ تاثير بسيار زيادي بر من گذاشت:
کيست آنکه گذر کند ازين مرزهاي وهم آلود...
و خوب ميدانستم که چه کسي جرات چنين کاري را دارد.
حدود ساعت 2 صبح بود که به خانه رسيدم و بلافاصه ماشينتحرير را روشن کردم. هيچ ايدهاي براي دور زدن مرگ واضح قهرمان کتاب اول نداشتم، و همچنين مايل به نوشتن داستاني در مورد گذشتهي او هم نبودم. در نهايت از سادهترين ابزاري که در اختيارم بود استفاده کردم. داستان را با نوشتن اين کلمات آغاز کردم:
اما او نمُرد.»
ادبیات انگلیس
ادبیات انگلیس
مجموعه داستان کوتاه علمی تخیلی
«غسل آتش» پنجمين کتاب از مجموعه کتابهاي ويچر، نوشتهي آندره ساپکوفسکي، نويسندهي لهستاني است. اين کتاب در ادامهي کتاب «دوران حقارت» که پيشتر توسط همين نشر منتشر شده، داستان گرالت ريويآيي، ويچري که به دنبال سرنوشت خود يعني سيري است را روايت ميکند.
داستان کتاب پنجم (غسل آتش) دقيقاً از پايان کتاب چهارم (دوران حقارت) ادامه پيدا ميکند و وقايعي که بعد از ناپديد شدن سيري در جزيرهي تانِد رخ دادهاند را روايت ميکند. اين بار گرالت در مسيرش براي رسيدن به سيري، بايد چالشهاي بزرگي را پشت سر بگذارد. البته او در اين مسير تنها نيست و همراهان بسياري پيدا ميکند.